محمد نوری زاد درون بیست و ششمـین نامـه خود  بـه رهبری بـه چالش های پیش روی کشور بعد از  رهبری آیت الله پرداخت . جانشین اکبر با همان حرص جوش بـه گزارش کلمـه وی درون این نامـه بـه دیدارش با آقای هاشمـی رفسنجانی  و آنچه بین آنـها گذشته هست پرداخته و از نیز از نگرانی هایش برای  ایران بعد از آیت الله مـی گوید.  وی با اشاره به  پدیده آقا زادگی درون کشور مـی گوید: برخلاف آقا مسعود و آقا مـیثمِ شما کـه خوب و شایسته و دوست داشتنی اند و تلاش کرده اند دست های خود را بـه غبار قدرت نیـالایند، جانشین اکبر با همان حرص جوش یکی از بزرگترین ایرادهای آقا مجتبای شما این بود و هست کـه لباس آقازادگی اش را بـه کارهای نابهنجار اطلاعاتی و امنیتی و خاصه گرایی آلود. جانشین اکبر با همان حرص جوش بله، شاید عده ای بگویند این آقازاده ی مبسوط الید، قدرتِ بعد پرده ی ایران است. همو کـه دستش بـه دلارهای نفتی و همـه جوره ی سرداران فربه واگشوده است. همو کـه تغییرات جوّی را نیز با دستگاه های مخوف مـهره ی امنیتی اش آقای طائب رصد مـی کند، مدیر اجرایی اش سردار پاسدار قالیباف هست و عامل سیـاسی اش زاکانی.

رها بودن آقا مجتبای شما باعث شده روضه خوانان و ابن الوقت های دیگر نیز بـه آقازادگان و عشیرگان خود جولان بدهند. مثل آقازاده ی نفرت انگیز واعظ طبسیِ آستان قدس کـه مـیزان دارایی اش از اندازه بدررفته، مثل آقازاده ی نفرت انگیز خزعلی کـه هم سر درون سفره ی سرداران سپاه دارد و هم بضرب نام پدر چند شبکه ی تلویزیونی بـه راه انداخته، مثل آقازاده ی دری نجف آبادی، مثل آقازاده ی مقتدایی، مثل داماد و بستگان مـهدوی کنی درون بساطی کـه به اسم امام صادق علم کرده اند، مثل برادران عسگراولادی کـه در بستری از مناسبات نفرت انگیز، سالانـه مـیلیـارد مـیلیـارد بـه حساب بانکی خود پول پمپاژ مـی کنند. و دیگرانی از این دست، کـه با نگاه بـه اطوار آقا مجتبای شما صاحب نفوذ و تریلیـاردر شده اند. با این ادله که: جانشین اکبر با همان حرص جوش وقتی “او” مـی کند چرا ما نکنیم؟

متن کامل نامـه بـه نقل از وبسایت نوری زاد بـه شرح زیر است:

سلام بـه رهبر گرامـی جمـهوری اسلامـی ایران

حضرت آیة الله سید علی خامنـه ای

این نامـه برخلاف طعم تلخی کـه اختیـار کرده، بـه گمان خودم، منصفانـه ترین و خیرخواهانـه ترین نامـه ای هست که تاکنون به منظور شما نگاشته ام. صبوری کنید و به سخن مشفقانـه ی من دل بسپرید. احتمالاً جماعتی از هواداران هماره ی جناب شما با مطالعه ی این نامـه هیـاهو سرمـی دهند و عرصه را بیش از پیش بر من تنگ مـی گیرند. باکی نیست. مـهم این هست که من سخن خود را درون این تنگنای بیچارگی بـه شما رسانده باشم. سخنی کـه با همـه ی استعداد انسانی و ایمانی خود فریـاد برمـی آورد: آهای سید علی عزیز، این صدای طبلی کـه مـی شنوی، صدای آخرین تپش های برقراری ماست. بیـا و دست بـه دست مردم بده و خود را از حصار آنانی کـه ما و شما را بـه این فلاکت عظما فروفشرده اند بیرون بکش!

و اما اصل سخن من:

شاید باور جناب شما بر این باشد کـه قدرت نخست کشور شمایید. کـه در این بیست و سه سال گذشته هر تصمـیم کلانی را کـه اراده فرموده اید همان شده است. و شاید آن سردارانی کـه برای بعد شما کمـین کرده اند و از همـین اکنون کلیـات کشور را بـه زیر بغل زده اند، خود را قدرت نخست کشور بدانند. با اطمـینان مـی گویم: نـه آن درست هست و نـه این. نـه شما قدرت نخست کشورید، و نـه سرداران فربه ای کـه به هر موقف این کشور بلازده چنگ اند.

اراده ی سخن من درون این مقال بر: واگشایی دری هست که قدرت نخست درون پشت آن لمـیده است. و از همانجا زیرکانـه خواسته های خود را توسط آنانی کـه خواهم گفت چهانی هستند، بـه سمت ذهن و زبان مبارک شما گسیل مـی کند، و از همانجا مـیزان چربی سفره ی سرداران شما را مـی سنجد که تا فربگی این نوکیسه های سیری ناپذیر فراگیر شود.

حتی من بـه طرح کودتای نظامـی ای کـه این سرداران فربه به منظور بعد شما روی مـیز خود نـهاده اند، از همـین زاویـه مـی نگرم. آنان بـه انجام کاری کـه مأموریتش را یـافته اند دست خواهند برد. بی آنکه بدانند همـه ی اطوارشان توسط همان قدرت نخست طراحی شده و ولع شان درون بلعیدن ایران نیز ناشی از تربیتی هست که همان قدرت نخست درون کامشان افشانده:

۱ – سینماگران واژه ای دارند بـه اسم ” قاب”. این قاب، انجماد هر آن چیزی هست که درون یک صحنـه جا مـی گیرد. عکسی از صحنـه ای هست که یـا حتما فیلمبرداری شود یـا آنکه فیلمبرداری شده. بهتر بگویم: چارچوبی از ذهن کارگردان هست که دوربین فیلمبردار بـه آن عینیت مـی دهد.

با همـین قاب سینماگران، بـه نیمـه ی بهمن ماه سال پنجاه و هفت مـی رویم. هنوز یک هفته ای نیز از ورود باشکوه امام خمـینی بـه ایران سپری نشده است. آری یک هفته ای نیز سپری نشده. امام خمـینی را موقتاً درون مدرسه ی انـه ی “رفاه” اسکان داده اند. حالا قابی را ترسیم مـی کنیم از مدرسه ی رفاه کـه در تاریکی شب فرو رفته است. ساعت سه و نیم صبح است. زمـین را برف پوشانده. هوا سرد است.

دو لکه ی نور، یکی درون طبقه ی اول، و یکی درون بام مدرسه، تاریکی را بعد رانده است. درون زیر لکه ی نور طبقه ی اول، امام خمـینی وضو ساخته و به نماز شب ایستاده است. نمازی کـه با او مستی است. مستی از پیروزی ای کـه عنقریب خدای متعال با تجلی اش نصیب مردم مـی فرماید. امام اما درون تلاش هست که نمازش خالص به منظور خدا باشد. و هیـاهوی مردمـی را کـه عطش او را دارند و فدایی و چاک اویند از دوردست های ذهن خود نیز بتاراند. و یک نماز ناب اقامـه کند. بهره مند از “اسرارالصلوة” ی کـه خود مرقوم فرموده اند. این از طبقه ی اول درون قسمت پایینی قاب.

اما درون قسمت فوقانی قاب و در زیر نوری کـه به بام مدرسه تابیده، جناب آیت الله خلخالی، فعال و پرانرژی و تام الاختیـار، پای بر برف های بام مـی نـهد و دستور مـی دهد چهار امـیر ارتش شاه را بـه بام مدرسه بیـاورند. مـی آورند. و با چشمان بسته ی دیوار ردیف مـی کنند. ساعت چهار صبح است. خلخالی “بسم الله القاصم الجبارین”ی مـی گوید و فرمان آتش سرمـی دهد. بـه همـین راحتی. جسم بی جان این چهار نفر بر روی برفی کـه برکف بام نشسته فرو مـی افتد.

این قاب تمثیلی ای کـه من از مدرسه ی رفاه نشان شما مـی دهم – کـه در طبقه ی نخستش رهبری چون امام خمـینی عاشقانـه و اشک درون چشم بـه نماز شب ایستاده، و بر بامش خلخالی سراسیمـه مشغول اعدام هست – تفسیری از فرایند نظام نوپای جمـهوری اسلامـی ایران است. مردمان دنیـا کاری بـه غلظت خلوص نمازی کـه در طبقه ی اول اقامـه مـی شود ندارند. آنان مـی گویند: آنچه کـه در بام مدرسه ی رفاه رخ مـی دهد، صورت بیرونی همان نماز خالصانـه است.

۲ – شاید بر این قاب نمادین من خط بکشید. کـه نخیر، این قاب، یک سیـاهنمایی محض است. و بفرمایید: نماز امام، کـه خالص و ناب و با حضور قلب است، هیچ ربطی بـه اعدام های خلخالی ندارد. و باز بفرمایید: نماز بـه جای خود، اعدام بـه جای خود. و یـا قاطعانـه تر بفرمایید: سیـاست ما عین دیـانت ماست. نماز امام خمـینی دیـانت ماست و اعدام های خلخالی سیـاست ما. هردوی اینـها لازم و ملزوم همند و انفکاک ناپذیر.

من مـی گویم: دنیـا بـه اینجور خلوص نیت ها حضور قلب های فردی و درونی ما کاری ندارد. مـهم نمایشی هست که ما با برآوردن انقلاب اسلامـی نشان مردم دنیـا داده ایم. خلاصه ی برداشت همگان از نمایش ما همان قاب مدرسه ی رفاه است: نمازی با خلوص درون اندرون، و کم خردی ها و تندی ها و عصبیت ها و مصادره ها و غارت ها و اعدام ها درون بیرون. و نیز قبول مـی فرمایید کـه هر چه زمان گذشت، از مـیزان همان خلوص اولیـه نیز کاسته شد، و به فربگی خصلت های سراسیمگی ما درون روبیدن حقوق مردم افزوده گشت.

۳ – قابی کـه من از مدرسه ی رفاه تقدیم شما کردم، همان معنای ظاهر و باطن جمـهوری اسلامـی ایران است. کـه در دو وجه اساسی رخ مـی نماید: یکی: صورتی از مسلمانی، و دیگری: شقاوت. با این اشاره کـه نـه مسلمانی اش بـه خدا و پیغمبر و اسلام و قرآن ربط دارد و نـه شقاوتش. چرا کـه در هیچ کجای آداب انسانی مقوله ای بـه اسم شقاوت جای ندارد. چه برسد بـه ادیـان آسمانی کـه روحشان جلابخشودن بـه همان آداب انسانی است.

۴ – اخیراً پیشنـهاد فرموده اید: “سازمان های جهانی تحریم های وضع شده علیـه ایران را لغو کنند که تا ما غنی سازی اورانیوم را متوقف کنیم.” این سخنی هست که همـین چند روز پیش از دهان آقای علی اصغرسلطانیـه – نماینده ی ایران درون آژانس بین المللی انرژی اتمـی – بیرون خزید. همـه مـی دانیم کـه او و صد پشت هسته ای اش بدونب اجازه از محضر مبارک شما آب نمـی خورند.

این پیشنـهاد دیرهنگام و البته خنده دار آقای سلطانیـه، یعنی این که: همـه ی شعارها و سرمایـه ها و گریبان د های این چند ساله ی ما باد هوا. و یعنی: ای ابرقدرت ها و سازمان های جهانی، شما را بـه همـه ی مقدسات قسم، بیـایید و ما را از دل این سرگشتگی و مخمصه ی پیچ درون پیچی کـه خود ما با بدفهمـی هایمان برسر خود و نسل های برنیـامده ی خود آوار فرموده ایم، بیرونمان بکشید! و یعنی: آی هوار، “غلط” کردیم. و این غلط کردیم، دگرگونی همان شعاری هست که ما سال های سال سردادیم و مردم بی نوا را بـه جهالت تکرار آن ترغیب فرمودیم. که: آمریکا هیچ غلطی نمـی تواند د.

۵ – اگر ایرانیـان بهت زده از شما بپرسند: راز سرگشتگی امروز ما و این “کاسه ی چه کنم”ی کـه پیش روی شما نـهاده شده درون چیست، چه پاسخ مـی دهید؟ مـی فرمایید: دشمنان درون کار ما درپیچیدند و ما را درون برآوردن آرمان های انقلاب ناکام گذاردند؟ یـا همانگونـه کـه بارها فرموده اید: این راز را درون توطئه ی دشمنان از یک سوی و کوتاهی خود ما از دیگر سوی حتما جست؟ و یـا: درون دشمنان خارجی و عمله های داخلی شان؟ یـا: درون دشمن دانا و دوست نادان؟

تأکید مکرر شما بر این “دشمن” نـه چیزی هست که بشود پنـهانش کرد. درون همـه ی گزینـه های شما پای ثابت “دشمن” – درون برآوردن فلاکت هایی کـه ما بدان دچار شده ایم – حتمـی است. من برخلاف همـه ی آنانی کـه به شما ایراد گرفته و مـی گیرند، مـی خواهم بگویم: اتفاقاً حضرتعالی درست تشخیص داده اید کـه یکی از رازهای ورشکستگی ما را درون دسیسه های دشمن حتما جست.

من با این ترجیع بند دشمن دشمن شما موافقم. بسیـار بسیـار. کـه شما از همان ابتدا با هوشمندی ما را از دشمنِ درون کمـین پرهیز مـی دادید. با این تفاوت کـه خصوصیت روحی شما آنگونـه هست که دوست مـی دارید با اَبَردشمنانی درون اندازه ی آمریکا و اسراییل پنجه درون پنجه بیـاندازید، و به دشمنان خرده پا و چهره پوشانده و دم دست التفاتی ندارید. من اگر ناگهان بگویم: همـین آقای حسین شریعتمداریِ کیـهان، با همـه ی ارادتی کـه به جناب شما دارد، مستقیماً از صهیونیست ها خط مـی گیرد و کارهای بایسته ی آنان را بـه بیت مکرم شما تزریق مـی کند، بر من مـی آشوبید آیـا؟ صبور باشید. من بـه چونیِ این مـهم خواهم پرداخت.

۶ – من حتی نمـی خواهم بگویم: یکی از رازهای ورشکستگی امروز ما درون این هست که ما بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامـی، روضه خوانان را بر دانشمندان خود برتری دادیم و رشته های امور کشور را بـه دست این بی عرضگان سپردیم. روحانی روضه خوانی کـه تا دیروز مختصری پول مـی گرفت و روضه ای سوزناک برمـی کشید، ناگهان بـه ضرب انقلاب برکشیده شد و بر گرده ی قافله ای نشست کـه با انقلاب سال پنجاه و هفت روی بـه آزادی و اندیشمندی و برآمدن و نیکبختی داشت.

مگر ما چند روحانیِ دنیـادیده مثل شـهید بهشتی و شـهید مطهری و سید محمد خاتمـی داشته ایم کـه درحوزه ی تخصصی و علمـی و کاریِ خود موفق بوده باشند؟ مابقی روحانیـان همان روضه خوانان بودند. کـه هنوز نیز هستند و رشته ها و اراده ها را درون دست دارند. یک نگاهی بـه قد و بالای امام جمعگان و دوست داران خود آقایـان سید احمد خاتمـی و علم الهدی و صدیقی و امامـی کاشانی و جنتی و مجتهد شبستری و نعیم آبادی و دری نجف آبادی و سعیدی و حسنی و شیخ محمد یزدی بیـاندازید. با اطمـینان مـی گویم: اینان اگر انقلاب نمـی شد، درون همان روضه خوانی خود نیز توفیق چندانی نداشتند.

خدای گواه هست که مرا از این مثل، قصد مناقشـه و تخفیفِ بایستگیِ روحانیـان نیست. زبانم لال اگر کـه شأن علمـی و تخصصی یک روحانی را بخاطر لباسی کـه به تن دارد نادیده بگیرم. من همـه ی دار و ندار خود را زیر پای آن روحانی ای کـه مـی فهمد و ادب دارد و عالم و متخصص هست و درون جایگاه بایسته اش قرار گرفته هست و درستی برمـی آورد، فرش مـی کنم.

۷ – قدرت نخست ایران اگر با شما نباشد، و با پاسداران شما نیز نباشد، بعد با کیست؟ عده ای مـی گویند: با آقا زاده ی شما جناب مجتبی است. کـه یک روز از شـهرام جزایری هشتصد مـیلیون تومان پول مـی گیرد و روزی دیگر، برآشفتنِ انتخابات سال هشتاد و هشت و تبعات بعدیِ آن را مـهندسی مـی کند، و امروز نیز بـه یُمنِ آقازادگی اش، و به برکت دستی کـه به گردن حضرت حجة الاسلام والمسلمـین آشیخ حسین طائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه و مسئول سابق هماهنگی های بیت مکرم – انداخته، درون پس پرده ی اقتدار شما، بـه رتق و فتق امور مـی پردازد و برای خود درون فردای بعد از شما خواب هایی مـی بیند.

همـین آقا مجتبای شما حتی آنقدر نفوذ دارد کـه در دفتر همـه ی وزرا و خود رییس جمـهور کـه هیچ، درون دفتر رییس مجمع تشخیص مصلحت کـه هیچ، درون دفتر رییس قوه قضاییـه و رییس مجلس کـه هیچ، حتی درون دفتر آقای مصلحی وزیر اطلاعات نیز شنود کار مـی گذارد! خلاصه آقازاده ی شما با هر زنگی کـه به هر وزیر و وکیل و صاحب نفوذی مـی زند، رعشـه بر تن آنان مـی اندازد و کارها و نقشـه های خود را پیش مـی برد.

چرا نگویم: برخلاف آقا مسعود و آقا مـیثمِ شما کـه خوب و شایسته و دوست داشتنی اند و تلاش کرده اند دست های خود را بـه غبار قدرت نیـالایند، یکی از بزرگترین ایرادهای آقا مجتبای شما این بود و هست کـه لباس آقازادگی اش را بـه کارهای نابهنجار اطلاعاتی و امنیتی و خاصه گرایی آلود. بله، شاید عده ای بگویند این آقازاده ی مبسوط الید، قدرتِ بعد پرده ی ایران است. همو کـه دستش بـه دلارهای نفتی و همـه جوره ی سرداران فربه واگشوده است. همو کـه تغییرات جوّی را نیز با دستگاه های مخوف مـهره ی امنیتی اش آقای طائب رصد مـی کند، مدیر اجرایی اش سردار پاسدار قالیباف هست و عامل سیـاسی اش زاکانی.

رها بودن آقا مجتبای شما باعث شده روضه خوانان و ابن الوقت های دیگر نیز بـه آقازادگان و عشیرگان خود جولان بدهند. مثل آقازاده ی نفرت انگیز واعظ طبسیِ آستان قدس کـه مـیزان دارایی اش از اندازه بدررفته، مثل آقازاده ی نفرت انگیز خزعلی کـه هم سر درون سفره ی سرداران سپاه دارد و هم بضرب نام پدر چند شبکه ی تلویزیونی بـه راه انداخته، مثل آقازاده ی دری نجف آبادی، مثل آقازاده ی مقتدایی، مثل داماد و بستگان مـهدوی کنی درون بساطی کـه به اسم امام صادق علم کرده اند، مثل برادران عسگراولادی کـه در بستری از مناسبات نفرت انگیز، سالانـه مـیلیـارد مـیلیـارد بـه حساب بانکی خود پول پمپاژ مـی کنند. و دیگرانی از این دست، کـه با نگاه بـه اطوار آقا مجتبای شما صاحب نفوذ و تریلیـاردر شده اند. با این ادله که: وقتی “او” مـی کند چرا ما نکنیم؟

صمـیمانـه مـی گویم کـه ظهور اینچنینی آقا مجتبای شما درون کانون قدرت، تراشـه ی مختصری هست از خروج خود شما از آن جایگاهی کـه باید مـی بودید. معروفست کـه خدم و حشم و اعضای بیت امام خمـینی از “دوازده” نفر بیشتر نبودند. و خدم و حشم و اعضای بیت جناب شما: “یک هزار و دویست نفر”. یعنی درست یکصد برابر. هزینـه ی سالانـه ی بیت امام خمـینی بـه یک مـیلیون تومان هم نمـی رسید. اما سالانـه حداقل یکصد مـیلیـارد تومان صرف امور جاری و تشریفاتی بیت مکرم شما مـی شود. امام خمـینی یک بار سفره نینداخت اما بیت شما درون ایـام محرم و رمضان و فاطمـیه هر شب به منظور بیست هزار نفر سفره مـی اندازد.

البته من با این نظر کـه آقا مجتبی را قدرت نخست کشور مـی داند موافق نیستم. علتش را مـی گویم. آقا مجتبای شما زیـاد زیـاد کـه بُرد و نفوذ داشته باشد، درون راستای همان هیبتی هست که آقای حسین شریعتمداری به منظور خود پرداخته است. شاید خود آقا مجتبی بـه این سخن من اعتراض کند کـه نخیر، من صاحب نفوذم و مـیلیـاردها پول بـه اشاره ی من جابجا مـی شود. و بگوید: بـه اشاره ی من یکی برکشیده مـی شود و دیگری فرومـی افتد. بـه اشاره ی من پروژه های مـیلیـاردی بی توجه بـه آه و فغانِ “چیزکی” بـه اسم قانون، بـه کام سردارانِ خودی فروتپانده مـی شود. این منم کـه مشخص مـی کنم چهی زندانی شود و چهی آزاد. این منم کـه غیرمستقیم رشته های امور کشور را درون دست دارم. بـه این مـی بخشم و از دهان دیگری بیرون مـی کشم. من کجا و حسین شریعتمداری کجا؟ کـه تنـها قلمـی دارد و همان قلم نیز شیدای خود ماست!

من درون این نوشته بنا ندارم بـه هیـاهوهای اینچنینیِ آدم هایی چون شریعتمداری و طائب و سرداران سپاه و آقا مجتبای شما اعتنا م. اما معتقدم وظیفه ی آقا مجتبای شما و امثال او همان هست که گفتم: انتقال خبرهای گزینش شده بـه شما و نگرانی هایی کـه توسط جناب شما “باید” مرتفع شوند. مـهم این هست که این خبرها و این نگرانی ها را چهی درون کام اینان مـی افشاند؟ مـهم این است. قدرت پشت پرده ی ایران را از همـین مسیر حتما دنبال کرد.

شاید حاج آقا طائب از این کنایـه ی من بربیفروزد و بگوید: اگر من دم گوش آقا مجتبی چیزهایی مـی گویم، این من، خودم هستم و خودم. نـه ازی خط مـی گیرم و نـه اجازه مـی دهمـی بـه بیت مکرم چپ نگاه کند. و فلان سردار فربه نیز بگوید: این منم کـه به دیگران دستور مـی دهم. این من، مگر مـی شود از جای دیگر خط بگیرد؟

اجازه بدهید اینـها هرچه مـی خواهند بگویند. من با اطمـینان بـه جناب شما تقدیم مـی دارم کـه هم طائب و صد سردار فربه ی پشت درون پشت او، و هم جناب شریعتمداری، و هم آقازاده ی محترم شما “خیـال” مـی کنند کـه مستقل و منفرد و صاحب رأی اند. خصلت مشترک این جماعت، اطلاعاتی و امنیتی بودن آنان است. و حرص و ولعی کـه برای تمامـیت خواهی دارند. قدرت پشت پرده ای کـه من بدان اشاره خواهم کرد، از همـین منفذ هست که پیچ اقتدار اینـها را شل و سفت مـی کند.

۸ – شما درون این سه سال، دو واژه ی جدید بـه واژگان انقلاب افزودید. یکی “فتنـه” هست و دیگری “بصیرت”. من شخصاً درهدایت این دو واژه بـه جان جامعه، بـه شما آفرین مـی گویم. جامعه ی شعارخوار ما کـه ناگهان با اطلاق یک “ضدانقلاب” طومار منتقد خیرخواهی را برمـی چید و او را درون همان خیـابانی کـه راه مـی رفت بـه گردونـه ی نفرت های تلنبار مـی راند، گویـا گرسنـه ی این دو واژه بود. و این دو واژه بـه برکت هوشمندی شما بـه کام جامعه درانداخته شد که تا سفره ی شعارخواری ما کاستی ای نداشته باشد.

شوربختانـه اما شما درست درون شرایطی سخن از فتنـه راندید کـه خود درون مـیان فتنـه ی آن جماعتی کـه از بعد پرده به منظور شما خبر مـی آوردند گرفتار بودید. و درست زمانی دیگران را بـه بصیرت و درست دیدن فرا خواندید کـه دیگران شما را از فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد پرهیز مـی دادند و شما اعتنایی بـه درست دیدن آنان نداشتید. حتی نگاهی ساده و سطحی بـه قد و بالای احمدی نژاد مفهوم بصیرت را درون گزینش و برآوردن این مالیخولیـا معنا مـی کرد. بعد چگونـه هست که خالق واژه ی بصیرت سیـاسی، از شناسایی او عاجز ماند؟ و همچنان بر واژه ی بی نوای بصیرت پای فشرد؟

۹ – یک پرسش! احمدی نژاد چقدر بـه کشور ما و به نسل های بعدی ما خسارت وارد آورده باشد خوب است؟ با تحقیرها و تحریم ها و توهین ها و عقب ماندگی هایی کـه نصیب کشور ما کرده و مـی کند؟ پاسخ بدهید! صد مـیلیـارد دلار؟ هزار مـیلیـارد دلار؟ چقدر؟ مگر شلتاق های این نامتعادل نبود کـه ذبح سرمایـه های انسانی و پولی ما را سرعت بخشود؟ من با همان اطمـینانی کـه از آقازاده ی شما و شریعتمداری گفتم، این نیز مـی گویم کـه احمدی نژاد درون تمام سال های مسئولیتش، مستقیماً از صهیونیست ها و آمریکایی ها خط مـی گرفته است. و هنوز نیز درون رکاب آنان است. چگونـه؟ خواهم گفت.

۱۰ – این داستان را ما و شما از زبان امام خمـینی شنیدیم کـه گفت: چند نفر بـه باغ یک کشاورز رفته بودند و بی اجازه از مـیوه های او مـی خوردند. مثلاً یکی چوپان بود و یکی دوره گرد و یکی روحانی. کشاورز کـه دید زورش بـه همـه نمـی رسد، روحانی و دوره گرد را بـه کناری کشید و گفت: شما اگر مـی خورید نوش جانتان. این جوانک چوپان درون مـیان شما چه مـی کند؟ او کجا و شما کجا؟ هر سه متحد شدند و آن جوانک چوپان را زدند و از باغ بیرون انداختند.

کمـی کـه گذشت، مرد کشاورز روحانی را بـه کناری کشید و گفت: حاج آقا ما هرچه داریم مال شماست. من مانده ام کـه شما را چه قرابتی هست با این دوره گرد پارچه فروش؟ نیز متحد شدند و مرد دوره گرد را زدند و از باغ بیرون انداختند. حالا دیگر زور کشاورز بـه روحانی خاطی مـی چربید. یقه ی او را گرفت و بر سرش فریـاد کشید: بی حیـا درون باغ من چه مـی کنی؟ زد و او را از باغ خود بیرون انداخت.

این داستان، داستان خود ماست. داستانانی کـه با انقلاب اسلامـی شان بـه باغ همان “دشمن” داخل شدند و از مـیوه های او خوردند. دشمن زیرک دانست کـه یک تنـه از بعد این جماعت مفت خور برنمـی آید. بـه دم گوش یک یک آنان خزید و اظهار رفاقت کرد و به یُمنِ صبوریِ سی و سه ساله اش، همـه را از اطراف آن روحانی – کـه روح انقلاب باشد – پراند. هر یک را بـه شیوه ای و طریقی. اکنون همان انقلاب با شکوه، با لباسی مندرس، و با ضعفی کـه او را بـه سمت التماسی مکرر و بی پاسخ مـی راند، تک و تنـها درون مـیانـه وامانده.

یک نگاهی بـه عهای قدیم خود کـه در مـیان دوستان انقلاب ایستاده اید بیندازید. کجا رفتند یـاران دیروز انقلاب؟ همـه را یـا با اعدام ها و مرگ های مشکوک کشتیم، یـا با زندان های بی دلیل سوزاندیم و به حاشیـه راندیم، یـا با ایجاد تنگنا مجبور بـه مـهاجرتشان کردیم، یـا با انگ ها و برچسب های درآستین، مفتضح و خانـه نشینشان کردیم. جمعی نیز بـه مرگ طبیعی مردند و خیـال ما را راحت د.

۱۱ – چندی پیش بـه آقای هاشمـی رفسنجانی سخنانی گفتم کـه اگر با شما نیز مواجه شوم خواهم گفت. بـه ایشان گفتم: شما سه سال هست که بـه جمع معترضان پیوسته اید. درست مثل خود من. اما جایگاه شما کجا و موقعیت فردیِ من کجا؟ کدام حادثه و محکمـه و سنگ بر سنگ نـهادن و اخم و لبخند و زدن و کشتن و برکشیدن و فروکوفتن و کدام معامله با داخل و خارج بوده کـه شما یکی از مطلعین و باعثان و بانیـان آن نبوده باشید؟

و گفتم: راز درون هم پیچیدگیِ اوضاع امروز ما آیـا مـی دانید درون چیست؟ درون این کـه ما حقوق مردمان خود را بصورت عام، و جمع فراوانی از آنان را بصورت خاص تباه کرده ایم. این حقوق تباه شده – حتی اگر شامل مرور زمان شده باشند – حیّ و حاضرند و چشم بـه راه اعاده و مطالبه ی حق خویشند. ما و شما را چاره ای جز توبه نیست. توبه هم بـه قول حضرت امـیر(ع) این نیست کـه گوشـه ی انزوا اختیـار کنیم و دانـه ی تسبیح بچرخانیم و استغفروالله بگوییم. حداقلِ توبه ی مطلوب این هست که حقوق تباه شده ی مردم را اعاده کنیم.

و گفتم: من بـه غربی ها و ژاپنی ها آفرین مـی گویم کـه به پوزشخواهی از مردم وجهه ی قانونی داده اند. درون این کشورها بـه محض برآمدن یک ضایعه، مسئولان و حتی دولتِ خاطی فرو مـی افتند. به منظور ژاپنی ها این فروافتادن از مسئولیت، بـه فروافتادن از چشم مردم نیز راه یـافته. بـه گونـه ای کـه شخص خاطی بـه خاطر شرم از نگاه شماتت گرِ مردم، دست بـه نیز مـی زند.

به آقای هاشمـی گفتم: من یک هدیـه به منظور شما دارم. این هدیـه ظاهرش تلخ اما باطنش شیرین است. نمـی خواهم بگویم خروج کنید و همـه ی فتنـه ها و دسیسه ها را افشا کنید. بل بیـایید و در یکصد نوشته یـا پنجاه نوشته یـا سی نوشته، یک بـه یک حادثه ها و معامله ها و زدن ها و کشتن ها و ضایعه هایی را کـه خود درون برآمدن آن ها سهیم بوده اید یـا ناظرِ بی طرف آن فاجعه ها و تعدّی ها و ظلم ها بوده اید، بربشمرید و از آسیب دیدگان یـا از کلیت مردم پوزشخواهی کنید و هفته بـه هفته نیز این نوشته ها را نشر دهید. همان کاری کـه همـه ی ما حتما از سی و سه سال پیش بدان دست مـی بردیم اما از رواج آن بخاطر ضعیف نشدن نظام پرهیز کردیم.

و گفتم: اگر بـه این مـهم، کـه یک حداقل درون جهت احقاق حقوق معوقه ی مردم هست مبادرت ورزید، هم خدا بـه شما عزت خواهد بخشود و هم با انتشار این پوزشخواهی ها سایر مسئولان را درون معرض این حق فراموش شده ی مردم قرار خواهید داد. و گفتم: گرچه زمان از دست ما بدر رفته و ما درون آستانـه ی دگرگونی دردناکی قرار گرفته ایم اما این حرکت، مـی تواند آغازی خوب به منظور برون رفت از این فلاکتی کـه دچارش شده ایم بـه شمار آید.

آقای هاشمـی کمـی بـه فکر فرو رفت و گفت: من امروز حالم خوب نیست. راست مـی گفت. آن روز یکی از انش را بازداشت کرده بودند و پسرش مـهدی نیز درون راه بود. از هدیـه ی من تشکر کرد و ادامـه داد: برداشت من از وضع کلی کشور این هست که نباید کاری کرد کـه وزنِ آقای پایین بیـاید. اگر وزن آقای پایین بیـاید معلوم نیست بعدش چه مـی شود. من هیچ گزینـه ای بهتر از آقای به منظور وضعیت فعلی کشور سراغ ندارم. با همـه ی تجربه و سن و سالی کـه دارم نمـی توانم فردای بعد از آقای را پیش بینی کنم. کشور افتاده دست طائب ها و نقدی ها. هیچ بعید نیست اینـها فردا حتی بـه کودتای نظامـی دست ببرند.

قصد من از بیـان سخنانی کـه بین من و آقای هاشمـی رد و بدل شد این هست که بگویم: ما آنچنان بـه فرسودگی مدیریتی مبتلا شده ایم کـه حتی فردی مثل ایشان به منظور بعد شما هیچ گزینـه ی مناسبی سراغ ندارد. و مـهم تر: نگران برآمدن نظامـیان و مـیراث خواران سال های دفاع مقدس است. این بـه معنی این هست که آن قدرت بعد پرده کارش را خیلی درست و بجا پیش است. از نگاه آن قدرت بعد پرده، قرار نیست بعد شمای بر سریر قدرت جلوس کند. مگر سرداران نفتی و قاچاقچی ما مرده اند؟

باز باورم بر این هست که عصر کودتاهای خونین و ناگهانی سپری شده و به جای آن، کودتاهای خزنده بـه جان کشورهای نگون بخت دست است. مثل آنچه کـه در ایران جاری است. کـه سرداران و پاسداران گرسنـه و سیری ناپذیر همـه ی منصب های حساس کشور را قبضه کرده اند. بعد ما همـین اکنون درون عرصه ای از کودتای نظامـی سرداران سیری ناپذیر سپاه غلت مـی خوریم. بـه ما بفرمایید: کدام منصب حساس کشوری هست که درون چنگ اینان نبوده نباشد؟ یـا اگر نیست، مطیع و رام و ذلیلش نکرده باشند؟

۱۲ – آقایـان هاشمـی و خاتمـی و و و جمعی دیگر از این دست، تازه ترین همراهانی هستند کـه آن “دشمن” با آستینی کـه شخص شما بالا زدید، از باغ انقلاب بیرون انداخت. زمزمـه ی باغبان شاید این بوده باشد: جناب آیة الله سید علی خامنـه ای، حضرت ولی امر مسلمـین جهان، ما هرچه داریم متعلق بـه شماست. ما حساب شما را از حساب رقیبانی کـه در جلد دوست فرو شده اند جدا مـی دانیم. بیـایید دست بـه دست هم بدهیم و این مزاحم های دلخراش را بیرون بیـاندازیم که تا باغ و هرچه کـه در اوست دربست درون اختیـار شما باشد. ما کی هستیم درون این مـیان؟ شما باشید و باغ و هرچه کـه با اوست.

و شما درون حالی کـه دست بـه گزینش و ترویج واژگان فتنـه و بصیرت بودید، و دایره ی خودی ها را تنگ و غیرخودی ها را وسیع کرده بودید، دست بـه همو دادید و کاری کردید کـه او به منظور شما تدارک دیده بود. درون حالی کـه خود خیـال مـی کردید هرچه مـی کنید مستقلاً برآمده از فکر و هوشمندی و تیزبینی شخص خودتان است. و حال آنکه نقش احمدی نژادها و شریعتمداری ها و آقازاده ها و طائب ها و سرداران مکرم درون همـین انتقال پیـام آن باغبان زیرک بـه شما بوده است. همانانی کـه “خیـال” کرده و مـی کنند مستقل اند و یـافته های اطلاعاتی و امنیتی شان برآمده از ذکاوت شخصی و تشکیلاتی خودشان است.

اکنون تنـها مانده اید آقا. با التماس بـه جامعه ی جهانی که: ما اشتباه کردیم. و آنان وقعی بـه التماس های ما و شما نمـی کنند. دوستی مـیگفت: بـه یکی از اطرافیـان رهبر گفتم آیـا خبر دارید آقای جلیلی درون نشست هسته ای استانبول پانزده بار جمله ی “تحریم ها را بردارید” را تکرار کرده است؟ کـه او گفت: شانزده بار!

۱۳ – روزی کـه ما سرنوشت مردم ایران را بـه سرنوشت مردم فلسطین گره زدیم و از عواقب این قلندری آشکار نـهراسیدیم، روزی کـه ما درخشیدن و برآمدن ایرانیـان را درون شعار و رَجَز محدود کردیم، روزی کـه فروغ آزادی را دراین مُلک فروکشیدیم و به مشعل ترس و لکنت کبریت زدیم، روزی کـه فرد بی کفایتی چون شیخ محمد یزدی را بر سر دستگاه قضا گماردیم و او درون یک قلم و باشاره ی شخص شما قاتلی چون جلال الدین فارسی را از قصاص و مرگ وارهاند، روزی کـه ما از تماشای فیلم بازجویی از همسر سعید امامـی قالب تهی نکردیم و همچنان بـه حیـات خود ادامـه دادیم و حتی بارها بـه سفرهای تفریحی رفتیم و در آن سفرهای تفریحی غش غش خندیدیم، روزی کـه آیت الله های نفرت انگیزی چون شیخ علی فلاحیـان، کشتن منتقدان را بـه چاشنیِ ترانزیت مواد مخدر آمـیختند و همچنان آیت الله باقی ماندند، روزی کـه ما جسم علیل خود را دیدیم و مرتب آن را بـه رخ کشیدیم اما کشته های بی دلیل فرزندان مردم را و حقارت ایرانیـان و درماندگی نسل های برنیـامده ی آنان را ندیدیم،

روزی کـه مـیلیـاردها پول بی زبان مردم را بدون اجازه ی مردم بـه کیسه ی این و آن ریختیم، روزی کـه نـهضتی از ریـاکاری و چاپلوسی را درون اطراف خود رواج دادیم که تا امام جمعه ها حتی از راز یـاعلی گفتن ما بـه هنگام تولد پرده بردارند و همچنان بـه امام جمعگیِ خویش ادامـه دهند، روزی کـه امام جمعه ها تریبون نماز جمعه دروغ گفتند و همچنان عادل باقی ماندند، روزی کـه از خدا پیش افتادیم و مردم را بـه خودی و غیرخودی تقسیم بستیم، آری از زمانی کـه ما دانستیم مـی شود با اسلام بـه اسم اسلام مزاح فرمود، آن جماعت پشت پرده باد درون آستین ما و شما د که: خوش باشید. اگر از همـه ی دنیـا طالب همـین اید، دنیـا از آنِ شما. ما خود مقدماتش را فراهم مـی کنیم. و درست اینجا بود کـه زیرکانـه بشقاب مطلایی را پیش شما آوردند و با رعایت غلیظ ترین آداب ادب ورزی بـه شما گفتند: حضرت آقا آیـا یک حبه اورانیوم غنی شده مـیل دارند؟

و وقتی از خاصیت های آن به منظور شما گفتند، هیجان زده شدید و به ریسمانی دست بردید کـه آن باغبان زیرک بـه سمت شما دراز کرده بود. بصورت ظاهر شما پروژه ی ورود بـه قمار هسته ای را از زبان سرداران و معتمدین خود شنیدید و باور کردید و داخل آن شدید اما من مـی گویم: آنان کاره ای نبودند. بل پیـام آوری بودند از جانب آن باغبان زیرک. جوری کـه شما درون همان یک نشست نخست، با تبسمـی بر لب، صحنـه ی ذلت اسراییل را بـه چشم خود تجسم کردید و بلافاصله دستور اقدامِ ورودِ همـه جانبه بـه قمار هسته ای را صادر فرمودید.

خلاصه سرداران و معتمدان و کارشناسانِ آن باغبان زیرک، سرِ شما را با اموری مختصر گرم د. و شما را از کلان کارهای مفید و شایسته برحذر داشتند. دم گوش شما نجوا د کـه مـیشود نرم نرم – مثل پاکستان – بـه سلاح هسته ای دست یـافت و ناگهان با همان سلاح هسته ای درون جهان اعلام موجودیت کرد. و قدرت های برتر را مجبور بـه تمکین فرمود. و شما کـه جز پنجه درون پنجه شدن با اسراییل بـه چیز دیگری نمـی اندیشیدید، با شنیدن این طرحِ طراحی شده، تبسم فرمودید. راستی چرا از مـیان هزار هزار پیشنـهاد علمـی و تولیدی و فرهنگی، دست بردن بـه خرید دانش هسته ای با اقبال همـه جانبه ی شما مواجه شد؟ بـه این دلیل کـه درون هر یک از ما بـه مقوله ای متمایل هست و با آن “حال” مـی کند.

اینگونـه بود کـه آن قدرت بعد پرده، ریسمان اراده ی ما را بـه روسها سپرد. که تا یک چند وقتی با ما “حال” کنند. روسها که تا توانستند از ما د و بردند و سرآخر هم چیزی درون کاسه ی ما نیـانداختند. حلقه ی تحریم های بین المللی تنگ تر و تنگ تر شد. و اسم حواریون شما درون فهرست آدمـهای خطرناک جهان جا گرفت. قدرت بعد پرده مـی خواست از تماشای تحقیر جهانی ما لذت ببرد. و ما مثل ابلهانِ بی چاک و دهان نعره مـی زدیم: ما را از این ورق پاره ها باکی نیست.

۱۴ – تجسم کنید عده ای از کان موبور و چشم آبی درون بلاد کفر اسلام آورده اند. و سفارت ایران درون فلان کشور غربی بر ایشان کلاس اسلام شناسی دایر کرده است. حضرت حجة الاسلام والمسلمـین بـه سفر خارج تشریف مـی برند. حتماً به منظور گسترش بنیـه و صلابت اسلام. جناب سفیر دستهایش را بهم مـی مالد و سر بـه زیر مـی گوید: حاج آقا یک تعدادی از خانم های اینجا بـه دین مبین اسلام و تشیع مشرف شده اند و حاضرند بـه ایران بروند و با هرکسی کـه صلاح باشد وصلت کنند. شما چه مـی فرمایید؟

حاج آقا گل از گلش مـی شکفد و مـی پرسد کجا هستند این اسلام آورندگان؟ همـینجا، دراتاق مجاور. حاج آقا کـه اتفاقاً خیلی هم پت و پهن هست و اشتهای سیری ناپذیرشان شـهره ی خاص و عام، بـه اتاق مجاور تشریف مـی برند. جل الخالق، حضرت پروردگار مگر زیباتر از اینـها هم مـی تواند خلق کند؟ عجالتاً همانجا یکی از بهترین ها را به منظور خود نشان مـی کند و همانجا ی محرمـیت را با رعایت حروف حلقی اش جاری مـی کند. وکیلم؟ چرا کـه نـه؟ شما سرور من هستید.

من مؤدب تر از آن هستم کـه به اندرونیی متعرض شوم. اما شما هم حتما مثل آن باغبان زیرک باشید و این احتمال را بدهید کـه کان موبور و چشم آبیِ بلاد کفر، کـه امنای شما را نشانـه رفته اند، ای بسا گماردگانِ همان باغبان باشند. چرا؟ چون خبربرندگان و خبرآورندگانِ آن باغبان زیرک، حتما متنوع باشند. جوری کـه اگر یکی از آنـها لو رفت، دیگری باشد. و اگر دیگری ورپرید، آن کـه در اندرونی هست و از هر گمانِ بد مبرّا، بکار بایسته ی خویش ادامـه دهد.

از باب مثال، هیچ آیـا بـه آقای شریعتمداری کیـهان گمانِ بد اید؟ نـه، چرا؟ چون او نقش خود را بـه شایستگی ایفا کرده هست و آنقدر درون جانبداری از شما سنگ تمام گذارده کـه از خود شما درون گسترانیدنِ دین بهیِ مطلقه پیش افتاده. به منظور آزمودنِ خدمت و خیـانت امثال آقای شریعتمداری شما حتما مـیزان سود و زیـان آنان را حداقل درون نسبت با خود رصد کنید. ببینید اینان چه جمعیتی را بـه رکاب شما فراخوانده اند و چه جمعیتی را از اطراف شما تارانده اند. مأموریت اینان، تنـها گذاردن شما درون معرکه ی هجوم بلاهای درون کمـین بوده است. و انصافاً نیز درون انجام این مأموریت موفق بوده اند.

۱۵ – درون زندان کـه بودم، کمـی آنسوتر از سلول من، یکی از سرداران و پاسداران سپاه بجرم جاسوسی به منظور اسراییل زندانی بود. سردار باشی و جاسوس اسراییل باشی؟ پاسدار باشی و جاسوسی کنی؟ چه عیب دارد؟ جاسوسان بجایی نفوذ مـی کنند کـه کمترین گمانِ بد با آن باشد. چه جایی بهتر از سپاه و وزارت اطلاعات و کیـهان و اطراف بیت مکرم؟

آن باغبان زیرکِ داستان ما مـی دانست کـه جمعیتی از اطرافیـان شما بـه فعالیت های غلیظ امنیتی مشتاقند. همانـهایی کـه دعواهای داخل زندان خود را درون سالهای قبل از انقلاب، بـه جان جامعه ی بعدِ انقلاب سرازیر د. این خصلت روانی ای کـه امثال آقای شریعتمداری با اکسیژن آن نفس مـی کشند مگر کم روزنـه ایست به منظور ورود بـه کانون رهبری کشور؟ شما یک نگاهی بـه اطراف خود بیندازید و به این پرسش ساده ی من پاسخ بگویید: کجای کشور را مـی توان یـافت کـه در سیطره ی سرداران شما نباشد؟ مـی بینید چگونـه محاصره شده اید آقا؟

سرتان را کـه زمـین بگذارید، صدا و سیمای سردار پاسدار عزت الله ضرغامـی خبر کودتا را منتشر مـی کند و سردار پاسدار علی لاریجانی مجلس را با بسیجیـان آموزش دیده قبضه مـی کند و سردار پاسدار محمد باقر قالیباف با هواپیمای ایرباس خود بر فراز کشور چرخ مـی خورد و سرداران دیگر را بر سر حساسیت ها فرو مـی بارد. کارِ باغبان بـه اینجا کـه برسد، دست بـه دست مـی ساید. چرا کـه با برآمدن سرداران، کار انقلاب تمام است. اینجاست کـه باغبان زیرک، همـه را با همراهی و همکاری خود ما از اطراف انقلاب تارانده و سرنخ های کشور را بدست خود گرفته است. با اطمـینان مـی گویم: درون همان فردای برآمدنِ سرداران، روحانیـانِ پرطمطراق و روضه خوانانِ پُرادعا را درون های اختفا حتما جست.

۱۶ – احمد آمویی اکنون سه سال هست که زندانیِ آقا مجتبای شماست. آمویی، یک نویسنده و روزنامـه نگار است. مثل همسرش خانم ژیلابنی یعقوب. کـه او نیز نویسنده و روزنامـه نگار هست و اخیراً بـه زندان فراخوانده شده که تا این زوج روزنامـه نگار بعدها قصه ی قساوت های ما را بنگارند. احمد آمویی درون کتابی کـه برآمده از چند مصاحبه با مسئولان اصلاح طلب است، بـه روند انقلاب و اوضاع کشور پرداخته است. درون پشت جلد این کتاب، یک جمله از قول یکی از وزرای سابق آورده کـه همـین یک جمله به منظور کشف آن قدرت بعد پرده بسیـار راهگشاست. آن وزیر مـی گوید: کشور بعد از انقلاب بدستانی افتاد کـه معنی “کارتابل” و “پاراف” را نمـی دانستند!

پس، انقلاب کردگانی کـه باید از هزارتوی تخصص ها و شایستگی ها عبور مـی د و قد و قواره ای برتر از قامت رژیم پهلوی ابراز مـی د،انی بودند کـه معنای کارتابل و پاراف را نمـی دانستند. اداره ی این کشور نـه چیزی بود کـه از روحانیـان و حامـیانی چون منِ نوری زاد برآید. ما کجا و سردرآوردن از آزمون های داخلی و بین المللی و اداره ی سرزمـین پهناوری چون ایران با اینـهمـه پراکندگی قومـی؟

باید صورت مسئله را بهم مـی زدیم که تا دنیـا متوجه ی دستِ تهیِ ما از توانمندیِ اداره ی کشور نشود. چه کردیم؟ درون اولین قدم یک موی کوخ نشینان را بـه کاخ نشینان برتری دادیم که تا سطح بلندمرتبگی کشور را نـه بـه سوی رفاه و ثروت و بهره مندی سوق دهیم، کـه هرچه را کـه نیز بلندی گرفته بود بـه زیرکشیم و در حد و اندازه ی کوخ نشینان جا بـه او بدهیم. خب، این مشکل بشکر خدا با همان یک شعار حل شد. حالا بعدش چه کنیم؟ با مسائل بین المللی و امنیتی چه کنیم؟ با جای خالی تخصص های گریخته و کارها و کارخانـه های لنگ و چرخ های بازایستاده چه یم؟

اینجا بود کـه باغبان زیرک بـه مدد آمد و مشاوره داد. خبر بـه خلخالی بردند کـه دست نگهدار و همـه را نکش. دیر گفتید آقا. نـه، همان ها را کـه کشته ای فعلاً کافی است. حداقل شتاب کشتن ها را کم کن که تا ببنیم اوضاع کشور بـه کدام سو خیز برمـی دارد. ای بچشم. اینجا بود کـه فرصتِ مغتنم پدید آمد. و باغبان زیرک، آدم های متخصص پیش از انقلاب و مأموران بعد انقلابش را بـه هرکجا نفوذ داد. برعکسِ ما کـه عجول و سطحی و بی دانش بودیم، او صبور و عمـیق و اهل خرد بود. مـی دانست ازکجا شروع کند و بکجا ختم.

باغبان زیرک، ازخوی و خصلت ما نیک خبر داشت. کـه سراسیمـه و تمامـیت خواهیم. بعد نرم نرم بـه رواج انگ ها و برچسب ها دست برد. کـه بشود بـه ضرب یک “طاغوتی” هیمنـه ی یک فرد یـا یک جمعیت را بـه زیرکشید. همـین هم شد. جمع کثیری از خیرخواهان و همراهان انقلاب با همـین انگ ها از کار برکنار یـا خانـه نشین یـا زندانی یـا فراری یـا اعدام شدند. قلم و زبان و کُلتِ کمرِ آدم هایی چون شریعتمداری درون همـین راستا بکار آمد. خبرهایی محرمانـه بـه آنـها داده مـی شد و آنـها حریصانـه بـه گروکشی و قلع و قمع مخالفان مـی پرداختند و هیچگاه نیز بـه این نمـی اندیشیدند کـه اطلاعات محرمانـه ای کـه با مُهر بکلی سرّیِ سپاه و کمـیته و فلان دستگاه بر مـیز آنـها نـهاده مـی شود، از کجا مـی آید و توسط چهانی سامان داده مـی شود.

۱۷ – باغبان زیرک دانسته بود کـه با چهانی رفاقت کند و جای پای خود را درون کجاها محکم سازد. او حتما از این فرصت طلایی و سرویس بهانی کـه معنای کارتابل و پاراف را نمـی دانستند و نیـامده وعده ی آب و برق و زمـین مجانی داده بودند، سود مـی برد. او تخصص داشت و انقلاب کرده ها هیچ نداشتند جز ولع! تخصص باغبان چه بود؟ سیراب ولعِ بی تخصصانِ بر سرِ کارآمده. با ارائه ی چند خبر و تحلیل دسته بندی شده، اعتماد نابخردان را جلب مـی کرد و آدمـهایش را بهرکجا نفوذ مـی داد.

همـین یکی دو ماه پیش مگر یک سردار و پاسدار دیگر بـه جرم جاسوسی به منظور اسراییل دستگیر و زندانی نشد؟ باغبان زیرک، این جاسوسان پلاسیده را کـه فصل و کارکردشان تمام شده، رها مـی کند و دستگاه های اطلاعاتی ما با ذوق زدگی دستگیرشان مـی کنند و کلی هیـاهو سرمـی دهند کـه بیـایید و ببینید ما چه کرده ایم!

۱۸ – اکنون شما تنـها مانده اید آقا. مجتبای شما “خیـال” مـی کند کـه رشته های کار درون دست اوست. و طائب و سرداران فربه و شریعتمداری نیز خیـال مـی کنند کـه دستشان بـه اطلاعات دست اول کشور گشوده است. این باغبان زیرک هست که همـه ی این ها را بدون آنکه خودشان متوجه باشند، تغذیـه مـی کند. او خوب مـی داند کـه وقتی شریعتمداری با خبری تغذیـه شد، اصلاً تحمل تجزیـه و تحلیل دو روز بعدِ آن خبر را ندارد. فوراً بـه مصرف آن هجوم مـی برد. اینگونـه هست که شما از دست این “دشمن” ی کـه اطوارش توسط طائب ها و شریعتمداری ها و مجتباها توصیف مـی شود رهایی ندارید.

شاید پخمـه ترین و البته پرفایده ترین کارگزاری کـه این باغبان زیرک بـه استخدام خود درآورده همـین احمدی نژاد خودمان باشد. کـه با چند خبر بکرِ طراحی شده، تعادلش بهم مـی ریزد. او با هیـاهوهای نامتعادلانـه ی خود، هم آدم های بسیـاری را از اطراف شما فراری داده و هم سرمایـه های پولی بسیـاری را از کشور. باغبان زیرک مگر چه مـی خواست و چه مـی خواهد؟ او درون طول این سال ها ذره ذره اطلاعاتی مـی داده و مابقی کارها را بـه خود این فلک زده های متوهم مـی سپرده است.

۱۹ – اگر که تا دیروز افرادی مثل آقایـان هاشمـی و خاتمـی و و و همراهانشان مـی توانستند تعادل کشتیِ کشور را کـه در تلاطم توفان های جهانی بـه چپ و راست مـی غلتد متعادل کنند، امروز دیگر فرصت سرآمده و عقل جمعی مردم از امـیدواری بـه کارسازیِ این افراد نیز عبور کرده است.

۲۰ – شما را بخدا زنده بمانید. که تا هر زمان کـه مـی توانید. ما با همـه ی انتقادی کـه به شما داریم، از تجسم فردای بعد از شما مـی هراسیم. مباد این آرامش نیم بند نیز با رفتن شما بهم بریزد و سرداران فربه ناگهان دست بـه اسلحه ببرند و خدا را نیز بـه بندگی خود تحکم کنند. زنده بمانید که تا جنازه ی آرزوهای این مردم بلازده را خود بـه گورستان آرزوها ببرید.

شما را بخدا درون همـین چند سالی کـه زنده اید، اعتنایی بـه خبرها و تحلیل های فریبنده ی خاصّان خود نکنید. همان خبرها و تحلیل هایی کـه ما و شما را بـه خاک مذلت نشانده اند. خاصّان شما، دانسته یـا ندانسته با دستخطی کـه از باغبان زیرک مـی گیرند، نرم نرم ما و شما را بـه سمت یک جنگ ویرانگر مـی رانند. چیزی بگویم وبگذرم: باغبان زیرک توسط کارگزاران خود چنان بر زبان شما الفاظ مـی نشاند کـه ناگزیر مـی شوید درون اوج عصبیت، اشتباه ترین سخن هوشمندانـه ی یک رهبر کـه نـه، حتی یک مسئول دون پایـه را درون حمایت همـه جانبه از حزب الله لبنان و جنگ رخ بـه رخ با اسراییل بـه زبان آورید و اصلاً نیز نگران تبعات این سخن نابجا نباشید.

اسراییلی کـه شما مشتاق حذف همـه جانبه ی او هستید، بسیـار زیرک تر از آن هست که درون چهار دیواری مرزهای خود متوقف بماند که تا شما بـه او ضربه بزنید و کارش را بسازید. او آنچنان زیرک هست که هفت پشت طائب و شریعتمداری و سرداران فربه و آقا مجتبای شما را درس مـی دهد. درون زیرکیِ او همـین بس کـه در این سی و سه سال، روزی و ساعتی نبوده کـه ما و شما بدون خبرها و تحلیل ها و اشارات و بایدها و نبایدهای او سرکرده باشیم. باغبان زیرک این سال های ما هموست. و البته استاد و حامـی همـیشگی اش. همانانی کـه کارگزارانی درون سپاه و اطلاعات و بیت مکرم و مجلس و دولت دارند. شما آشکارا با آنـها پنجه درون پنجه انداخته اید و آنـها پنـهانی. شما با هزار زحمت و صرف مـیلیـاردها پول بی زبانِ مردم تامرزهای خاکی آنان لشکر مـی کشید و عراق و لبنان را درمـی نوردید اما آنـها درون همـینجا و حتی درون اطراف بیت مکرم، بـه کارهای بایسته ی خود مشغول اند.

علت پروارشدن جماعتی از خاصگان، و علت درهم پیچیدن بسیـاری از امور داخلی کشور، و علت خوار و خفیف شدن قانون، ربطی بـه دشمنی اسراییل و آمریکا ندارد. همـه ی این فلاکت ها ناشی از قرارگرفتن بی خردان درون مناصبی هست که آن منصب ها بـه خردِ مدیران محتاج اند. بل تلاش آن باغبان زیرک درون این بوده هست که ما را بـه جاده ای یک طرفه دراندازد. جاده ای کـه دورزدن درون آن ناممکن باشد. و جاده ای کـه حتماً بـه واژگونی و سقوط مرکب انقلاب منجر مـی شود.

من اما درون همـین جاده ی یک طرفه به منظور شما هدیـه ای دارم. کـه هم از سقوطمان برهاند و هم سلامتی ما را از دسیسه های آن باغبان زیرک تضمـین کند. و آن همان هست که بـه آقای هاشمـی و چندی پیش تر بـه آقای خاتمـی گفتم. بیـایید و به حقوق تباه شده ی مردم بها بدهید و ادب پوزش خواهی را باب کنید. همان حقوقی کـه ما بنا نداریم نیم نگاهی نیز بدان بیفکنیم. نفسِ متمایل شدنِ ما بـه اعاده ی این حقوق تضییع شده نیز ارزشمند است.

اجازه ندهید با شتابی کـه در همان جاده ی یک طرفه به منظور شما تدارک دیده اند، بر انباشت این حقوق معوقه افزوده شود. از همـین اکنون بـه اعاده ی آنـها همت کنید. ذات هدیـه ی من این است: شما را بخدا بـه سمت مردم بازگردید. اگرچه مردم بگویند: تشکر از این بازگشت دیرهنگام، اما ما شما را نمـی خواهیم.

مـی دانم کـه روزهای بسیـار سختی را گذران مـی کنید. تار و پود قمار هسته ای دست و پای فکر شما را از کار انداخته. بعد پیشنـهاد هماره ی خود را مجدداً تکرار مـی کنم: اگر نوشیدنِ جام زهرِ همقدم شدن با خواست های جهانی کام شما را برمـی آشوبد، بیـایید و بخشی از اختیـارات تمام نشدنی خود را بـه مجلس تفویض فرمایید. بگذارید اگر جام زهری حتما نوشیده شود، اجازه بدهید مجلسیـان مطیع و بی اراده و مرعوب و حرف گوش کن بـه نیـابت از شما بنوشند. تکلیف رهایی از بن بست هسته ای را بـه همـین مجلس محتضر واگذارید. این بهترین هدیـه ای هست که من بـه شما تقدیم مـی دارم. قدرش را بدانید. اگر دلتان نمـی آید کـه همـه ی اختیـارات گسترده ی رهبری را بـه مجلس واگذارید، لااقل برون رفت از بن بست هسته ای را بـه اختیـار مجلس مطیع خود موکول فرمایید.

این قدم خیر شما، تبعات مبارکی خواهد داشت. یک این کـه رشته ی کار را از دست سرداران سپاه کـه برای روزهای پرآشوب دورخیز کرده اند بیرون مـیبرد، دو این کـه سرنوشت این روزهای سوریـه ی شخم خورده را از سر کشور ما مـی تاراند. و سه این کـه نقشـه های آن قدرت بعد پرده را برمـی آشوبد. لااقل به منظور مدتی کـه ما با عقل آشتی کنیم. والسلام

با احترام وادب: محمد نوری زاد

چهاردهم مـهرماه سال نود و یک

منبع

Advertisements

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...




[متن کامل نامـه ی بیست و ششم محمد نوری زاد بـه رهبری – azadyeiran جانشین اکبر با همان حرص جوش]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 14:45:00 +0000